وی در مصاحبهای که سال ۱۳۸۴ با هفتهنامه سیروان داشته، درباره خود چنین میگوید: "در سال ۱۳۴۰ هجری شمسی در یکی از آبادیهای دشت زهاب، به نام الیاسی بردعلی (قهرهسهنی ــ قهرهحهسهن) در خانواده تهیدستی، دیده به جهان گشودم. در حقیقت این تاریخ تولدی که به اسم من رقم زده شده، مال من نیست. گویا من حوالی بهار ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ به دنیا آمدهام. تاریخ تولد من نیز همانند بچههای دیگری که در دههات به دنیا آمدهاند، رشته درازی دارد که بهتر است به این مختصر بسنده نمایم.آقای الیاسی نیز همکار آقای علی اکبر .م (علیه ور مال مامه گه )در امر چوپانی بوده است . وی یک چپیه(له چگ) از او به یادگار دارد و وقتی که به آن چپیه نگاه می کند به یاد قادر می افتد وگریش می گیرد .
به علت نبودن مدرسه در زادگاهم نتوانستم به موقع به مدرسه بروم. زمانیکه در روستای ما مدرسه دایر شد، دیگر من پسر ۱۲ ــ ۱۰ سالهای بودم که به جای میز و نیمکت، کپنک چوپانی مرا میطلبید. ابتدا همینطور شد، اما با تغییر ناگهانی که سال ۱۳۵۳ــ ۱۳۵۲ در زندگی ام رخ داد، توانستم عصای شبانی را رهاکنم و به آرزوی دوران بچگی ام برسم. با آمدن آقایی به اسم قدرت الله نصیری که اهل خرم آباد بود و به عنوان سپاهی انجام وظیفه میکرد، توانستم عصای چوپانی را کنار بگذارم و به مدرسه راه یابم. دوران ۵ ساله ابتدایی را طی ۲ سال تمام نمودم. دوران سه ساله راهنمایی را در مدرسه راهنمایی سعدی واقع در میراحمد شهر سرپل زهاب و سال اول و دوم دبیرستان را در دبیرستان حکیم نظامی همان شهر با موفقیت به پایان رساندم. برای سال سوم نیز ثبت نام کردم که با شروع جنگ خانمانسوز عراق ـ ایران، سرنوشت به گونهای دیگر رقم خورد.
از سال ۱۳۵۹ تا بحال ( ۱۳۸۴) موطن خویش را ندیدهام. توضیح اینکه در این مدت به چه کار یا کارهای مشغول بودهام، به وقت دیگری موکول میکنم. ۴ روز قبل از واقعهٔ حلبچه(ههڵهبجه) یعنی مورخ ۱۲/۳/۱۹۸۸ همراه یکی از دوستانم به بهانه دیدار با خانوادهام به اردگاه الطاش ( نزدیک شهر رمادی واقع در جنوب غربی عراق) سفرکردم. این سفر در ظاهر موقت، سه سال و اندی طول کشید و در همان ایام با دختری بنام رعده پالانی (۱/۸/۱۹۸۸) ازدواج نمودم. حاصل این وصلت پسری بنام توله و دختری بنام تهوار شد.
در اواخر ۱۹۹۲ همراه همسر و دو فرزند و یکی از برادرانم به کشور نروژ نقل مکان کردم. از آن زمان تا این لحظه که به سئوالات شما جواب میدهم، به امید بازگشت به زادگاهم لحظه شماری میکنم".
در دوران کوردکی و هنگامی که محصل ابتدائی بود، به آوازخواندن عشق و علاقه نشان داد. در واقع مدرسه همزمان دو در به روی او بازگشود، یکی سوادآموزی و دیگری سوق دادنش به سوی هنر بود. در سال ۱۳۶۰ با بالاگرفتن دو جنگ خانمانسوز، تهاجم جمهوری اسلامی علیه مردم کردستان از یک طرف و جنگ عراق ـ ایران از طرف دیگر، از هنر و زندگی معمولی کنده شد. با مطالعه وضعیت پیش آمده آنروز، تصمیم گرفت به صفوف حزب دمکرات کردستان ایران بپیوندت و تا از آن طریق بتواند سهمی از مبارزه علیه رژیم خودکامهآخوندی داشته باشد. در سال۱۹۸۸ در اردگاه الطاش (استان الانبار ـ رمادی) تشکیل خانواده داد. در اواخر ۱۹۹۲ همراه همسر و دو فرزند و برادرش سامرهند، به کشور نروژ پناهندهشد. در خارج از کشور به ادامه کار هنری پرداخت و تا بحال، یک کاست و دو CD تقدیم خانواده هنرکردی نمودهاست. بجز این سه اثر، سالانه در اکثر کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا حضور پیدا میکند و برنامه هنری به مناسبتهای ملی و سیاسی کردها اجراء مینماید.
به علت نبودن مدرسه در زادگاهم نتوانستم به موقع به مدرسه بروم. زمانیکه در روستای ما مدرسه دایر شد، دیگر من پسر ۱۲ ــ ۱۰ سالهای بودم که به جای میز و نیمکت، کپنک چوپانی مرا میطلبید. ابتدا همینطور شد، اما با تغییر ناگهانی که سال ۱۳۵۳ــ ۱۳۵۲ در زندگی ام رخ داد، توانستم عصای شبانی را رهاکنم و به آرزوی دوران بچگی ام برسم. با آمدن آقایی به اسم قدرت الله نصیری که اهل خرم آباد بود و به عنوان سپاهی انجام وظیفه میکرد، توانستم عصای چوپانی را کنار بگذارم و به مدرسه راه یابم. دوران ۵ ساله ابتدایی را طی ۲ سال تمام نمودم. دوران سه ساله راهنمایی را در مدرسه راهنمایی سعدی واقع در میراحمد شهر سرپل زهاب و سال اول و دوم دبیرستان را در دبیرستان حکیم نظامی همان شهر با موفقیت به پایان رساندم. برای سال سوم نیز ثبت نام کردم که با شروع جنگ خانمانسوز عراق ـ ایران، سرنوشت به گونهای دیگر رقم خورد.
از سال ۱۳۵۹ تا بحال ( ۱۳۸۴) موطن خویش را ندیدهام. توضیح اینکه در این مدت به چه کار یا کارهای مشغول بودهام، به وقت دیگری موکول میکنم. ۴ روز قبل از واقعهٔ حلبچه(ههڵهبجه) یعنی مورخ ۱۲/۳/۱۹۸۸ همراه یکی از دوستانم به بهانه دیدار با خانوادهام به اردگاه الطاش ( نزدیک شهر رمادی واقع در جنوب غربی عراق) سفرکردم. این سفر در ظاهر موقت، سه سال و اندی طول کشید و در همان ایام با دختری بنام رعده پالانی (۱/۸/۱۹۸۸) ازدواج نمودم. حاصل این وصلت پسری بنام توله و دختری بنام تهوار شد.
در اواخر ۱۹۹۲ همراه همسر و دو فرزند و یکی از برادرانم به کشور نروژ نقل مکان کردم. از آن زمان تا این لحظه که به سئوالات شما جواب میدهم، به امید بازگشت به زادگاهم لحظه شماری میکنم".
در دوران کوردکی و هنگامی که محصل ابتدائی بود، به آوازخواندن عشق و علاقه نشان داد. در واقع مدرسه همزمان دو در به روی او بازگشود، یکی سوادآموزی و دیگری سوق دادنش به سوی هنر بود. در سال ۱۳۶۰ با بالاگرفتن دو جنگ خانمانسوز، تهاجم جمهوری اسلامی علیه مردم کردستان از یک طرف و جنگ عراق ـ ایران از طرف دیگر، از هنر و زندگی معمولی کنده شد. با مطالعه وضعیت پیش آمده آنروز، تصمیم گرفت به صفوف حزب دمکرات کردستان ایران بپیوندت و تا از آن طریق بتواند سهمی از مبارزه علیه رژیم خودکامهآخوندی داشته باشد. در سال۱۹۸۸ در اردگاه الطاش (استان الانبار ـ رمادی) تشکیل خانواده داد. در اواخر ۱۹۹۲ همراه همسر و دو فرزند و برادرش سامرهند، به کشور نروژ پناهندهشد. در خارج از کشور به ادامه کار هنری پرداخت و تا بحال، یک کاست و دو CD تقدیم خانواده هنرکردی نمودهاست. بجز این سه اثر، سالانه در اکثر کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا حضور پیدا میکند و برنامه هنری به مناسبتهای ملی و سیاسی کردها اجراء مینماید.
من خودم درستت مي كنم
پاسخحذف